*عابر شهر چشاتم دل من اهل ريا نيست اوني که مثل توباشه حتي
تو شهر قصه ها نيست.
*دلم مي خواهد بيام ببينمت اما نميتونم چون بليط سرزمين فرشته ها گرونه
*زيباترين انتظار زندگيم حسرت ديدار تو بود
زيباترين هديه عمرم محبت تو بود
زيباترين تنهايي ام گريه براي تو بود
*بدترين درد اين نيست که عشقت بهت نارو بزنه بدترين درد اينه که
يکي رو دوست داشته باشي و اون ندونه
*خنده بر لب مي زنم تا کسي نداند راز من، ورنه اين دنيا که ما ديديم خنديدن نداشت
*روي قبرم بنويسيد کبوتر شد و رفت ،
زير باران غزلي خواند دلش تر شد و رفت ،
روز ميلاد همان روز که عاشق شده بود ،
مرگ با لحظه ميلاد برابر شد و رفت
*دو نفر که همديگر را خيلي دوست داشتند و يک لحظه نمي توانستند
از هم جدا باشند، با خواندن يک جمله معروف از هم جدا مي شوند
تا يکديگر رو امتحان کنند و هر کدام در انتظار
ديگري همديگر را نمي بينند. چون هر دو به صورت اتفاقي و به جمله
معروف ويليام شکسپير بر مي خورند:
« عشقت را رها کن، اگر خودش برگشت، مال تو است و اگر
برنگشت از قبل هم مال تو نبوده پس بهتر كه رفت ...»
*مي دوني زيباترين خط منحني دنيا چيه ؟
لبخندي که بي اراده رو لبهاي يک عاشق نقش مي بنده
تا در نهايت سکوت فرياد بزنه : دوستت دارم
*کهنه فروش داد ميزنه چراغ شکسته ميخريم…..
کفشاي پاره ميخريم ….
اسباب کهنه ميخريم …..
بي اختيار دادزدم :
کهنه فروش قلب شکسته ميخري؟
*اگر خوابت اومد بيا تو چشمام بخواب ،
اگه اشک نذاشت بيا تو قلبم بخواب ،
اگه صداي قلبم نذاشت من ميميرم ، تو سير بخواب....
*گناه تو نبود که اين همه مدت تنها ماندم آنقدر از پرنده و پرواز برايت گفتم
آنقدر آسمان را نشانت دادم
تا عاقبت بهانه ي پرواز گرفتي
*اولين عشق و آخرين عشق من تويي نرو...
منو تنها نذار که سرنوشت من تويي
هرگز نميشه باورم ازجدايي حرف بزني
تو زندگيم بعد از خدا تو خداي قلب مني
منو تو دست در دست هم خواستيم آغاز كنيم بودن را .....
پس چرا قصه اينگونه آغاز شد؟ يكي بود .... يكي نبود....
تقويم عشق حرفي از يه روز باراني نداشت /
كاش ميشد راه سخت عشق را پيمود و قرباني نداشت
هيچ وقت نذار هر رهگذري كه رد ميشه رو دلت يادگاري بنويسه ......
چون بعدا" پاك كردنش خيلييييي سخته !
رسم دنيا چنين است : مي آيند ، مي مانند، عادت ميدهند و ميروند ....
وتو در خود مي ماني و تنهايي ..
راستي نگفتي رسم تو نيز چنين است؟؟؟
نميدانم كه قلاب علامت كدام سوال است كه ماهيان جواب آن ميشوند ...
نذاري فاصله ها، تو هجوم سايه ها، ميون غريبه ها،
نذاري تو جاده ها، تورو از من بگيرن ....
تو خودت خوب ميدوني! توي راه زندگي ،دل خوشم به بودنت....
نبودي تا ببيني لحظه ها بي تو ميميرن
واسه باتو نبودن انتقام از من ميگيرن ...
ميدوني چرا آدم كه بزرگ ميشه با خودكار مينويسه ؟/؟
تا ياد بگيره هر اشتباهي پاك نميشه ...
تو مثل چتر خيالي باز شدي برام تو بارون ،
من ِ عاشق با خيالت ، خيس شدم باز زير ِ بارون...
در كوهپايه هاي عشق دست كسي رو نگير ...
وقتي كه ميداني قصد ِ رها كردنش را در قلّه ها داري !
شـــــــــب است و ياد تو مرا پر از بهانه ميكند
چه كرده اي كه دل تو را چنين بهانه ميكند ؟؟
در تنـــــــــــــهايي خود لحظه ها را برايت گريــــــــــــــــه کردم
در بي کســـــــــيم براي تو که همه کسم بودي گريــــــــــــــــــــــه کردم
در حال خنـــــــــديدن بودم که به ياد خنده هاي سرد و تلخت گريــــــــــــــــــــه کردم
در حين دويـــــــــــــــــــــــدن در کوچه هاي زندگي بودم که ناگاه
به ياد لحظه هايي که بودي و اکنون نيستي ايستادم و آرام گريــــــــــــــــــــــه کردم
ولي اکنون مي خنـــــــــــــــــــدم آري ميخندم به تمام لحظه هاي بچگانه اي که به خاطرت اشکــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــهايم را قرباني کردم...
«عادت»
آغوشتو به غير ِ من به روي هيچكي وا نكن
منو از اين دلخوشيا ، آرامش شب جدا نكن
من براي باتو بودن پر عشق و خواهشم
واسه بودن كنارت تو بگو به هركجا پر ميكشم
منو تو آغوشت بگير آغوش تو مقدسّه
ديدنت براي من ،تولّد ِ يك نفسه
چشماي مهربون ِ تو منو به آتيش ميكشه
نوازش ِدستاي تو ، عادت ِ ، تركم نميشه
فقط تو آغوش خودم دغدغه هاتو جا بذار
به پاي عشقم بمون ، هيچكسو جاي من نيار
مُهره ِ لباتو رولب و روي تن كسي نزن
فقط به من بوسه بزن به روح و جسم و تن ِ من