ای کاش می شد فهمید در دل آسمان چه می گذرد..
که امشب با ناله ای بغض آلود
بر دیار این دل خسته
اشک می ریزد

 

زندگی مثل ایستادن رو یه پل قدیمی ، به این فکر نکن که اگه تنها ازش بگذری دیرتر خراب میشه، به این فکر کن که اگه افتادی یکی باشه که دستاتو بگیره..

 

ما چنان زندگي مي كنيم كه گويي همواره در انتظار چيزي بهتر هستيم حال آنكه اغلب آرزو میکنیم که اي كاش گذشته باز گردد و بر آن حسرت ميخوريم

 

به پایان فکر نکن

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ ميكند

بگذار پایان تو را غافلگیر کند

درست مانند آغاز!!!!!!!!!!

 

 

من نمیدانم!
کدام نگاه،
کدام جاده،
کدام حرف،
كدام صدا
کدام رفتار،
کدام نبودن،
کدام خواستن،
کدام بودن،
كدام واژه،
کدام نخواستن،
کدام دوستت دارم،
کدام.....

تو را از من گرفت
ولی!
من میدانم!
دلم تا همیشه در وسط ترین
نقطه ی زندگیت جا مانده است .......
جایی بین خواستن و نخواستن..
جایی بین بودن و نبودن

.جایی. بین رفتن و نرفتن.
جایی بین....... این نقطه های خالی ...
جا مانده ام.........

 

من خدا را دارم

کوله بارم بر دوش

سفری می باید

سفری بی همراه

گم شدن تا ته تنهایی محض

سازکم با من گفت:

هرکجا لرزیدی... از سفر ترسیدی

تو بگو از ته دل...

من خدا را دارم

من و سازم چندیست که فقط با اوییم...

 

 

! دیگر

نه دلتنگم

و نه به هوای دیدنت

آسمان زلال چشمهایم را

بارانی می کنم...

تو از این به بعد

برای من بی مفهومی........

 

 

آنچه میخواهیم نیستیم

آنچه هستیم نمیخواهیم

آنچه دوست داریم نداریم

آنچه داریم دوست نداریم.

باید دریابیم مسافری آسمانی هستیم

وفقط برای لحظه ای کوتاه در این جهان به سر میبریم

وسپس روانه دنیای دل فریب و بینظیری میشویم

فکرت را به این زندگی کوتاه و این زمین کوچک محدود نکن.

شاید زندگی آن جشنی نباشد که آرزویش را داشتی

ولی حالا که دعوت شده ای تا میتوانی زیبا برقص

 

ای شب ها

چشم های من خسته است

 

گاهی اشک 

 

گاهی انتظار


این سهم چشم های من است...

 

 

اول یه کوچولو جای خالیم حس ميشه

بعد پاک میشم

بعد فراموش میشم

بعد یه خاطره میشم

چه با خداحافظی٬ چه بی خدا حافظی........